در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

 

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

 

کس جای در این خانه ویرانه ندارد

 

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد

 

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

 

در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست

آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد

به تو محتاجم

 

 

سلام بر معشوق


که چهره اش قمر و چشم او ستاره ی اوست


سلام بر عشق

 
که قطره قطره ی اشک شبانه چاره ی اوست


به چشم یار سلام


که سوز ما ز نگاه وی و شراره ی اوست

 


 

وقتی تو روئیای شبانه ام باشی شـــــب زیباترین سمبل وجودم می گردد

 

چندیست بی حضورت بی سبب شکسته ام ای صفا بخش محفل تنها ترین تنهایی ام و

 

 چون ستاره

 

 بی فروغی تنها

 

در شب پرسه زده ام بی آنکه معنای سیاهش را اندکی حتی درک کنم

 

واژه ها گاهی مفهومشان را بر باد می دادند و خنده ها بی لبی تنها به صدا

 

در می آمدند و دل گریان

 

و تو می دانی چرا

 

زیباترین خوابی که تا ابد هیچ تعبیری ندارد:

 

از اکنون تا ابدی که خواهد آمد

 

                                                     "بدان به تو محـــتاجم"

تو را دوست ندارم !!!

دوستت ندارم

چنان که گویی زبر جدی یا گل نمک

یا پرتاب آتشی از درون گل میخک




تو را دوست دارم

همانند بعضی چیزهای سیاه

که باید دوست داشت

محرمانه، بین سایه و روح

تو را دوست دارم

همانند گلی

که هرگز شکفته نشد ولی

در خود نور پنهان گلی را دارد.

ممنون از عشق تو

شمیم راستینی از عطر

برخاسته از زمین

که می روید در روحم سیاه

تو را دوست دارم

بدون آنکه بدانم

چگونه،چه وقت،از کجا

دوستت دارم

سریح،بون پیچیدگی و غرور

تو را دوست دارم

چون راه دیگری نمیدانم که در آن

"من" وجود ندارم و تو...


چنان نزدیکی که دستهای تو

روی سینه ام،دست من است

چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند

وقتی بخواب میروم